
حیدر شیرازی
شمارهٔ ۴ - و له ایضا
۱
سرو آزاد که در باغ نشانند او را
بندهٔ قامت رعنای تو خوانند او را
۲
آن جهاندار جهان نام جهان از بر من
به جهانی ز کف من بجهانند او را
۳
ندهندش به همه ملک جهان یک سر موی
به همه ملک جهان گر بستانند او را
۴
یا درآرند نگارین به سلامت بر من
یا سلام من مسکین برسانند او را
۵
خواست تا پیش من آید نفسی از در غیب
چون درآید که همه کس نگرانند او را
۶
خوانم الحمد و به اخلاص به رویش بدمم
گر به نزدیک من سوخته خوانند او را
۷
حیدر از کوی وصال تو به جایی نرود
گر به شمشیر فراق تو برانند او را
نظرات