حیدر شیرازی

حیدر شیرازی

شمارهٔ ۴۰ - و له ایضا

۱

بتم چو ساغر یاقوت ناب می‌گیرد

گل از حرارت می در گلاب می‌گیرد

۲

از آن نفس که بدیدم به خواب چشم خوشت

گمان مبر که مرا بی‌تو خواب می‌گیرد

۳

مگر ز روی تو یک ذره می‌شود پیدا

که مه هلال شد و آفتاب می‌گیرد

۴

فروغ چهرهٔ خوبت که آب رویم برد

چه آتشی است که در شیخ و شاب می‌گیرد

۵

من از برت نگریزم که الچی غم تو

چو رستم است که افراسیاب می‌گیرد

۶

درون کوی خرابات نیستی، حیدر

به یاد لعل تو جام شراب می‌گیرد

۷

فروغ بادهٔ لعلی درون جام بلور

چو آتش است که از روی آب می‌گیرد

تصاویر و صوت

نظرات