حیدر شیرازی

حیدر شیرازی

شمارهٔ ۴۳ - و له ایضا

۱

نگار عهد شکن بی وفای دوران است

بیا و دور رخش را ببین که دور آن است

۲

خطش چو خضر و دو زلفش بسان ظلمات است

ولی لب و دهنش همچو آب حیوان است

۳

دمی که در نظرم آن نگار دلجوی است

شبی که در برم آن راحت دل و جان است

۴

بهار و باده و معشوق و چنگ و بانگ دف است

بهشت و کوثر و حور و قصور و رضوان است

۵

کمند زلف تو چون درکشم که دلگیرست؟

دهان تنگ تو چون بنگرم که پنهان است؟

۶

به کفر زلف تو ایمان خویش تازه کنم

که کفر زلف توام ماورای ایمان است

۷

کسی که روی بگرداند از تو، بی دین است

هر آنکه سجده ی رویت کند مسلمان است

۸

ز بار غصه و باران غم که می بارد

چه بار بر دل من حاصل است و بار آن است

۹

تو عهد مشکن و پیمان، چو عاشقی حیدر

که یار عهدشکن سخت سست پیمان است

تصاویر و صوت

نظرات