
حیدر شیرازی
شمارهٔ ۴۵ - و له ایضا
۱
بیا که مردمک دیده غرقه در آب است
ببین که اشک روانم به رنگ عناب است
۲
به یاد یار گل اندام، خار همچو سنان
به زیر پهلوی مجروح من چو سنجاب است
۳
ز حال دیده ی بی خواب من چه غم دارد
ستمگری که ز جام غرور در خواب است
۴
ز گریه مردم دریانشین دیده ی من
به حسرت گهری در میان غرقاب است
۵
رخ منور دلبر به زیر سایه ی زلف
چنان که در شب تاریک نور مهتاب است
۶
ز خط یار بپرهیز از آنکه خون ریز است
به زلف دوست میاویز از آنکه در تاب است
۷
به کنج مسجد جامع، خوشا نماز کسی
که طاق ابروی یارش به جای محراب است
۸
سرش به سرکشی و سلطنت فروناید
هر آن کسی که چو حیدر غلام اصحاب است
نظرات