حیدر شیرازی

حیدر شیرازی

شمارهٔ ۶۸ - جواب شیخ

۱

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

۲

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

۳

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

تا آتشم را کم کند می‌خواهم آن عناب را

۴

تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیده‌ام

می‌بینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را

۵

مهتاب کی خوانم ترا ای آفتاب خاوری!‏

کز اوج خوبی، می‌برد روی تو از مه تاب را

۶

از غمزه و چشم خوشش پرهیز کن گر عاشقی

کان غمزهٔ جادوی او دل برد شیخ و شاب را

۷

در کعبهٔ کویت اگر روزی درآیم در نماز

گه قبله از رویت کنم، گه ز ابرویت محراب را

۸

در حلقهٔ شوریدگان تا دست در زلفش زدم

پیچ سر زلف کژش برد از دل من تاب را

۹

حیدر به ترک جان بگو دست از دل مسکین بشو

کآن مه به غارت می‌برد جان و دل اصحاب را

تصاویر و صوت

نظرات