حیدر شیرازی

حیدر شیرازی

شمارهٔ ۷ - و له ایضا

۱

مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی

از تشنگی بمُردم بر آتشم زن آبی

۲

تا من خیال رویت دیدم به خواب مستی

از حسرت خیالت راضی شدم به خوابی

۳

گر سر ز پای اسبت از دست غم بتابم

در گردنم درافکن از زلف خود طنابی

۴

از خال همچو دانه کام دلم برآور

کز آب دیدگانم می گردد آسیابی

۵

گر از درم برانی چون بندگان به خواری

نگریزم از در تو هرگز به هیچ بابی

۶

از لعل شکرینت، هر خنده ای و مصری

وز زلف عنبرینت، هر حلقه ای و تابی

۷

روزی به خنده گفتی: کام دلت برآرم

درویش مستحقم گر می کنی ثوابی

۸

یک بوسه از لبانت بهر زکات خوبی

صد ره سئوال کردم، یک ره بده جوابی

۹

حیدر بسان مستان در بزم می پرستان

از خون خورد شرابی، وز دل کند کبابی

تصاویر و صوت

نظرات