
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۱۷
۱
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانش
جان هزار چون من بادا فدای جانش
۲
هر ناوک بلائی کز شست عشق آید
ای دوست مردمی کن بر چشم من نشانش
۳
مهر و وفاست مدغم در صورت جفایش
آب بقاست مضمر در ضربت سنانش
۴
مستی ست در سر من از چشم پر خمارش
شوری ست در دل من از شکر دهانش
۵
جانان مقیم گشته اندر مقام جانم
من از طریق غفلت جویا از این و آنش
۶
اندر فنای کلی دیدم بقای سرمد
وز عین بی نشانی دریافتم نشانش
۷
جرم و فضولی من از حد گذشت لیکن
دارم امید رحمت از فضل بیکرانش
۸
چون خاک راه خواهی گشتن حسین روزی
آن به که جان سپاری بر خاک آستانش
نظرات