
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۱۸
۱
به چشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش
تو هم با دیده جان میتوانی دید دیدارش
۲
ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را
بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش
۳
گلستان حقایق را چه ریحانهاست روحافزا
مشام جان چو بگشایی رسد بویی ز گلزارش
۴
کند شادی بود خرم دلی کز عشق دارد غم
شود آزاد در عالم هر آنکو شد گرفتارش
۵
شه کنعانیم چون مه ببازار آمده ناگه
عزیزان وفاپیشه بجان گشته خریدارش
۶
چه راحتها که می بینم جراحتهای جانانرا
چه مستیها که من دارم ز چشم شوخ خمارش
۷
هدف گشته مرا سینه ز تیغ غمزه مستش
صدف گشته مرا دیده ز یاقوت گهر بارش
۸
کجا چون تو گواهی را پسندد یار خود هرگز
شد این کنج دل ویران محل گنج اسرارش
۹
چو گنج خاص سلطانی نباشد جز بویرانی
شهی کاندر همه عالم به خوبی نیست کس یارش
نظرات