حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

شمارهٔ ۱۵۸

۱

گرد زمین و آسمان من سال‌ها گردیده‌ام

روشن مبادا چشم من چون تو مهی گر دیده‌ام

۲

تا دل به عشقت بسته‌ام از قید هستی رسته‌ام

چون با غمت پیوسته‌ام از خویشتن ببریده‌ام

۳

در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل

در گلشن روحانیان منزل از آن بگزیده‌ام

۴

هرکس به بازار جهان سودای سودی می‌کند

من سودها بفروخته سودای تو بخریده‌ام

۵

تا جان به گلزار رضا شد عندلیب جان‌فزا

از قربت خار بلا ریحان راحت چیده‌ام

۶

هرکس علاج درد خود جوید پی آرام جان

لیکن من آشفته‌دل با دردت آرامیده‌ام

۷

چون راه علم و عقل را دیدم که پیچاپیچ بود

ای یار من یکبارگی در عاشقی پیچیده‌ام

۸

عاقل به ملک عافیت پیوسته گو تنها نشین

کز عشق آن بالا بلا از عافیت ببریده‌ام

۹

تا چون حسین از اهل دل یابم صفای خاطری

عمری به خاک بندگی روی وفا مالیده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات