حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

شمارهٔ ۱۶۱

۱

ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم

وی خاک آستان درت توتیای چشم

۲

بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر

تا شد خیال روی توام آشنای چشم

۳

رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل

گوئی گرفت خاطرت از تنگنای چشم

۴

شبهای تیره ره بحریمت نبرد می

گر نیستی فروغ رخت رهنمای چشم

۵

بهر نثار پای خیال تو روز و شب

پر در و گوهر است مرا درجهای چشم

۶

گر خون چشم من غم تو ریخت باک نیست

شادم بدین که داد لبت خونبهای چشم

۷

تا آتش دلم بخیال تو کم رسد

پیوسته آب میزنم اندر فضای چشم

۸

در رهگذار سیل فنا پایدار نیست

زانرو فتاده است خلل در بنای چشم

۹

کحل است خاکپای تو ای حوروش کز او

دارد حسین خسته امید شفای چشم

تصاویر و صوت

نظرات