
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۷۲
۱
یاری که ز جان دوسترش داشته بودم
وندر دل و جان تخم غمش کاشته بودم
۲
وز بندگی آن شه خوبان زمانه
صد رایت اقبال برافراشته بودم
۳
از بهر شرف خاک قدمهاش چو سرمه
در چشم جهان بین خود انباشته بودم
۴
دامن ز جهان و بر دامان هوایش
از دست دل غمزده نگذاشته بودم
۵
پنداشته بودم که شود مونس جانم
اکنون نه چنانست که پنداشته بودم
۶
انگاشته بودم که شوم محرم رازش
بودست خطا آنچه من انگاشته بودم
۷
بگذاشت مرا همچو حسین و بدلش هم
نگذاشت که آشفته دلی داشته بودم
نظرات