
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم
من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم
۲
خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من
از هوس جمال او زنده در آب و آتشم
۳
من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود
بهر لقای جاودان آب حیات می چشم
۴
بر سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم
روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم
۵
باده عشق میبرد درد سر خمار عقل
ساقی عاشقان بده زان می ناب بیغشم
۶
شش جهة است چون قفس جای در او نمی کنم
طایر لامکانیم من نه اسیر این ششم
۷
آتش اشتیاق تو سوخت دل حسین را
شمع صفت ولیک من با همه سوز دلخوشم
نظرات