
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۸
۱
ای آنکه جانم سوختی با داغ محنت بارها
دارم من آشفته دل با سوز عشقت کارها
۲
گرچه میان آتشم با داغ درد تو خوشم
عاقل اگرچه میکند بر حال من انکارها
۳
با یادت ای پیمان گسل خالی شد از اغیار دل
آیینه صافی کی شود بی صیقل از زنگارها
۴
من سوی تو بشتافتم روی از دو عالم تافتم
چون نور ایمان یافتم بگسستم این زنارها
۵
آئی بهنگام چمن ور نیز بگزیدی وطن
و اندر دل پر درد من از غم نشاندی خارها
۶
از شوق تو ای دل ربا آتش فتد در جان ما
چون آورد باد صبا بوی تو از گلزارها
۷
بگذر حسین از علم تن بشناس جان خویشتن
ناحق دهد صد علم و فن بگذر از این گفتارها
نظرات