
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
چمن شکفته و گلها ببار می بینم
ولیک بی رخ او گل چو خار می بینم
۲
اگر بهشت بود دوزخ است در چشمم
هر آن دیار که خالی ز یار می بینم
۳
گل امید من از باد هجر گشت زبون
خزان نگر که بوقت بهار می بینم
۴
جراحت دل خود را مجوی مرهم از آنک
بهر که مینگرم دل فکار می بینم
۵
ز درد هر که بنالید و از جفا بگریخت
ز روی اهل دلش شرمسار می بینم
۶
دریغ خطه خوارزم شد چنانکه در او
نه یار و مونس و نی غمگسار می بینم
۷
اساس قصر بقا بایدت نهاد حسین
بنای عمر چو نااستوار می بینم
نظرات