
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۱۹۱
۱
نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن
کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن
۲
عارضت را که بر او مهر فلک دربان است
روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن
۳
قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است
راستی را نتوان سرو خرامان گفتن
۴
گفتم از طره خال تو پریشان حالم
گفت باری ز تو عیب است پریشان گفتن
۵
گفتمش از تو فراوان غم و محنت دارم
گفت حاصل چه از این هرزه فراوان گفتن
۶
آخر ای دوست که با محنت و درد تو مرا
نیست حاجت سخن راحت و درمان گفتن
۷
آشکارا چو مرا سوخته ای همچو حسین
تا به کی با دگری قصه پنهان گفتن
نظرات