حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

شمارهٔ ۲۰۳

۱

جان خود قربان به تیغ جان‌ستانش می‌کنم

تا بدین حیلت ببندم خویش بر فتراک او

۲

هر کجا عشقش کشد حاشا که از وی سرکشم

عشق او سیلی است خون آشام و من خاشاک او

۳

خواست عقل کل که داند از کمالش نیم جزو

گشت از این ادراک عاجز فکرت دراک او

۴

گرچه کنجی نیست خالی از فروغ آفتاب

چشم خفاشی ندارد طاقت ادراک او

۵

تا شوم در پیش جانان سرخ رو خواهم مدام

تا بریزد خون جانم غمزه بی باک او

۶

جامه عشقش چو گیرم جامه جان را چه قدر

تا نیندیشم من آشفته دل از چاک او

۷

باک کی دارد ز کشتن در ره عشقش حسین

نیست جز مردن مراد عاشقان پاک او

تصاویر و صوت

نظرات