
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۲۱۳
۱
دست بختم کوته است از دامن وصلت که هست
پایه من سست قدرت بخت والا آمده
۲
گوهر طبعم نثار خاک پایت کی سزد
گرچه از روی شرف لؤلؤی لالا آمده
۳
نظم من در خورد جاهت کی بود با آنکه هست
در شعرم خوشتر از دری شعرا آمده
۴
ای ز آب مرحمت شسته لباس دین ما
تا ز چرک شرک صافی و مصفا آمده
۵
کنج ویران جای گنج آمد از آن مهر ترا
در دل ویران من پیوسته مأوی آمده
۶
پای مردیهای لطفت میرساند دمبدم
آنچه از درگاه حق ما را تمنا آمده
۷
هم ز لطف خویشتن درمان درد ما بکن
ای ز لطفت درد جانها را مداوا آمده
۸
ای با دل شکسته ترا کار آمده
درد تو مرهم دل افکار آمده
نظرات