
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۲۵۵
۱
مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهایی
چه شد ای جان شیرینم که یک ساعت نمیآیی
۲
جهان شد تیره دور از تو بیا ای مونس جانم
که چون خورشید عالم را به یک پرتو بیارایی
۳
به رویت جان برافشاندن ز من شاید که مشتاقم
به غمزه بیدلان کشتن ترا زیبد که زیبایی
۴
چه بیم از آتش سوزان خیالت با من ار سازد
چه سود از روضه رضوان اگر دیدار بنمایی
۵
نقاب شب بروی خود کشد خورشید از خجلت
تو ای ماه ملکسیما چو از رخ پرده بگشایی
۶
شدم خاک و هنوز از جان هوای دوست میورزم
ندارم حاصل از گیتی به غیر از بادپیمایی
۷
به امید وصال او تسلی میدهم دل را
ولی تا وصل درمانم تو ای عمرم نمیپایی
۸
چو آمد باده صافی چه جای زهد ای صوفی
چو باشد یار من ساقی کجا باشد شکیبایی
۹
جنون عشق پوشیدن حسین اکنون نمییارد
چو طاقت طاق شد دل را برآرد سر به شیدایی
نظرات