
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۲۶۵
۱
جان و جهان فدایت ای آنکه به ز جانی
ذوقی است جان سپردن چون جان تو می ستانی
۲
مردن بداغ دردت عیش است بی نهایت
گشتن قتیل عشقت عمریست جاودانی
۳
از حال مست این ره هشیار نیست آگه
ساقی بیار جامی زان باده ای که دانی
۴
چون گریه دو چشمم غماز حال من شد
نشگفت اگر بماند راز دلم نهانی
۵
بی همدمان یکدل از زندگی چه حاصل
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
۶
گر دوست جوئی ای دل از خویش بی نشان شو
تا زو نشان بیابی در عین بی نشانی
۷
ایمرغ سدره منزل بگشای بال و بر پر
زین خارزار صورت در گلشن معانی
۸
یارب چه عیش باشد در گلشنی نشستن
کایمن بود بهارش از آفت خزانی
۹
بر تخت ملک سرمد دارد حسین مسند
گر بگذرد چه نقصان زین خاکدان فانی
نظرات