
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۲۷۲
۱
ای دل چه شد که خشک و تر غم بسوختی
جانهای ما ز آه دمادم بسوختی
۲
آتش بهفت خیمه گردون زدی ز آه
وز ناله چار گوشه عالم بسوختی
۳
صبر و قرار و جان و دل من ز هجر دوست
بر هم زدی و آن همه در هم بسوختی
۴
درد ترا طبیب دوا چون کند که تو
جان هزار عیسی مریم بسوختی
۵
گفتم که مرهمی بنهی بر جراحتم
آن هم بجای دادن مرهم بسوختی
۶
آخر چه شد حسین که از دود آه خویش
کشت امید و دوده او هم بسوختی
نظرات