
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۳۷
۱
کدام جان گرامی که مبتلای تو نیست
کدام طایر قدسی که در هوای تو نیست
۲
کدام سر نه سراسیمه است در قدمت
کدام دل هدف ناوک بلای تو نیست
۳
ز دل چسود مرا گر ز عشق خون نشود
ز جان چه حاصلم ای جان اگر فدای تو نیست
۴
مرا بقا ز برای لقای تو باشد
بقای خویش نخواهم اگر لقای تو نیست
۵
مباد یک نفس از عمر خویش برخوردار
کسی که عمر گرامیش از برای تو نیست
۶
کراست شورش جانی که نیست آرزویت
کجاست شاه جهانی که او گدای تو نیست
۷
رضای تو اگر اندر هلاک من باشد
بیا بکش که مرادم بجز رضای تو نیست
۸
وفا نمی طلبم راضیم بجور و جفا
کدام ذوق و نشاطی که در جفای تو نیست
۹
حسین از همه عالم شده است بیگانه
هنوز چیست ندانم که آشنای تو نیست
نظرات