
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۴۱
۱
روئی است روی دوست که هیچش نظیر نیست
زانرو بهیچ رویم از آن رو گزیر نیست
۲
در عشق آن پری چه ملامت کنی مرا
دیوانه چون ز عقل نصیحت پذیر نیست
۳
آنکس که داد دست ارادت به پیر عشق
هیچش خبر ز طعنه برنا و پیر نیست
۴
دارم نظر بعارض خورشید منظری
کز ماه رو بجمله جهانش نظیر نیست
۵
آزاد بنده که شود پای بند او
برگشته طالعی که در این دام اسیر نیست
۶
دارم ضمیر روشن و رای منیر از آنک
جز مهر روی دوست مرا در ضمیر نیست
۷
با تاب آفتاب رخش روز و شب مرا
حاجت بمهر انور و بدر منیر نیست
۸
تا تا با دزد به طره عنبر فشان او
ما را هوای نکهت مشک و عبیر نیست
۹
ای دوست دستگیر حسین شکسته را
کو را بجز تو هیچکسی دستگیر نیست
نظرات