
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۵۷
۱
اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست
دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست
۲
مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان
که نیست از دو جهانم مراد الا دوست
۳
چنان بجان من آمیخت دوست از سر لطف
که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست
۴
بدان مقام رسید اتحاد من با او
که باز می نشناسم که این منم یا دوست
۵
ز دوست دیده بینا بجوی تا بینی
که هست در همه کائنات پیدا دوست
۶
چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست
۷
میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد
ترا نعیم ریاض بهشت و ما را دوست
۸
حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه
به جان دوست که ما را بس است تنها دوست
نظرات