
حسین خوارزمی
شمارهٔ ۹۲
۱
دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد
آن شوخ بین که بر من مسکین چهها نکرد
۲
زان نور چشم چشم وفا داشتم دریغ
کز عین مردمی نظری سوی ما نکرد
۳
گفتم هزار حاجت جانم روا کند
ناگه روانه گشت و یکی را دوا نکرد
۴
خون دل شکسته من بی بهانه ریخت
واندیشه نیز از دیت خونبها نکرد
۵
اینم ز هجر صعب تر آمد که آن صنم
وقت رحیل یاد من مبتلا نکرد
۶
او شاه ملک حسن و جمالست و من گدا
از شه غریب نیست که یاد گدا نکرد
۷
مهر و وفا مجوی حسین از مهی که او
با هیچکس چو عمر گرامی وفا نکرد
نظرات