
ایرج میرزا
شمارهٔ ۲۵ - ماکیان و شیر
۱
در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز
بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد
۲
بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم
خاطرش از دست برد کُرد بیازرد
۳
بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر
داوری از کُرد پیش شیر همی بُرد
۴
داد بدو پاسخی چنین که بباید
پاسخ شاهانه اش به حافظه بسپرد
۵
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند خَلق تخم ترا خورد
تصاویر و صوت

نظرات
جهن یزداد