ایرج میرزا

ایرج میرزا

بخش ۵

۱

بیا گویم برایت داستانی

که تا تأثیرِ چادر را بدانی

۲

در ایّامی که صاف و ساده بودم

دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم

۳

زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش

مرا عِرقُ النِّسا آمد به جنبش

۴

ز زیرِ پیچه دیدم غبغبش را

کمی از چانه قدری از لبش را

۵

چنان کز گوشۀ ابرِ سیه فام

کند یک قطعه از مَه عرضِ اندام

۶

شدم نزدِ وی و کردم سلامی

که دارم با تو از جایی پیامی

۷

پریرو زین سخن قدری دودل زیست

که پیغام آور و پیغام دِه کیست

۸

بدو گفتم که اندر شارع عام

مناسب نیست شرح و بسطِ پیغام

۹

تو دانی هر مقالی را مقامیست

برای هر پیامی احترامیست

۱۰

قدم بگذار در دالانِ خانه

به رقص آر از شعف بنیانِ خانه

۱۱

پری وَش رفت تا گوید چه و چون

منش بستم زبان با مکر و افسون

۱۲

سماجت کردم و اِصرار کردم

بفرمایید را تکرار کردم

۱۳

به دستاویزِ آن پیغامِ واهی

به دالان بُردَمَش خواهی نخواهی

۱۴

چو در دالان هم آمد شد فزون بود

اُتاقِ جنبِ دالان بردمش زود

۱۵

نشست آنجا به صد ناز و چم و خم

گرفته رویِ خود را سخت محکم

۱۶

شگفت افسانه‌ای آغاز کردم

درِ صحبت به رویَش باز کردم

۱۷

گهی از زن سخن کردم گه از مرد

گهی کان زن به مردِ خود چها کرد

۱۸

سخن را گه ز خسرو دادم آیین

گهی از بی وفایی‌هایِ شیرین

۱۹

گه از آلمان برو خواندم گه از روم

ولی مطلب از اوّل بود معلوم

۲۰

مرا دل در هوایِ جستنِ کام

پری رو در خیالِ شرحِ پیغام

۲۱

به نرمی گفتمش کای یارِ دمساز

بیا این پیچه را از رخ برانداز

۲۲

چرا باید تو روی از من بپوشی

مگر من گربه می‌باشم تو موشی

۲۳

من و تو هر دو انسانیم آخِر

به خلقت هر دو یکسانیم آخِر

۲۴

بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین

تو هم مثلِ منی ای جان شیرین

۲۵

ترا کان رویِ زیبا آفریدند

برایِ دیدۀ ما آفریدند

۲۶

به باغِ جان ریاحینند نِسوان

به جایِ ورد و نسرینند نِسوان

۲۷

چه کم گردد ز لطفِ عارضِ گل

که بر وی بنگرد بیچاره بلبل

۲۸

کجا شیرینی از شِکَّر شود دور

پَرَد گر دورِ او صد بار زنبور

۲۹

چه بیش و کم شود از پرتوِ شمع

که بر یک شخص تابد یا به یک جمع

۳۰

اگر پروانه ای بر گُل نشیند

گُل از پروانه آسیبی نبیند

۳۱

پری رو زین سخن بی حدّ برآشفت

زجا برجَست و با تندی به من گفت:

۳۲

که من صورت به نامحرم کنم باز؟

برو این حرفها را دور انداز

۳۳

چه لوطی‌ها در این شهرند واه واه!

خدایا دور کن الله الله!

۳۴

به من گوید که چادر واکُن از سر

چه پر رویست این الله اکبر

۳۵

جهنم شو مگر من جِندِه باشم

که پیشِ غیر بی روبَندهِ باشم!

۳۶

از این بازی همین بود آرزویت

که رویِ من ببینی، تف به رویت!

۳۷

الهی من نبینم خیرِ شوهر

اگر رو واکنم بر غیرِ شوهر

۳۸

برو گم شو عجب بی‌چشم و رویی

چه رو داری که با من همچو گویی

۳۹

برادر شوهرِ من آرزو داشت

که رویم را ببیند شوم نگذاشت

۴۰

من از زن‌هایِ طهرانی نباشم

از آنهایی که میدانی نباشم

۴۱

برو این دام بر مرغِ دگر نه

نصیحت را به مادر خواهرت ده

۴۲

چو عَنقا را بلندست آشیانه

قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه

۴۳

کُنی گر قطعه قطعه بندم از بند

نیفتد روی من بیرون ز روبند

۴۴

چرا یک ذرّه در چشمت حیا نیست

به سختی مثل رویت سنگِ پا نیست

۴۵

چه میگویی مگر دیوانه هستی

گمان دارم عرق خوردی و مستی

۴۶

عجب گیرِ خری افتادم امروز

به چنگِ اَلپَری افتادم امروز

۴۷

عجب برگشته اوضاعِ زمانه

نمانده از مسلمانی نشانه

۴۸

نمیدانی نظر بازی گناهست

ز ما تا قبر چار انگشت راه است

۴۹

تو می‌گویی قیامت هم شلوغست؟

تمامِ حرف مُلّاها دروغ است؟

۵۰

تمامِ مجتهدها حرفِ مُفتند؟

همه بی‌غیرت و گردن کُلُفتند؟

۵۱

برو یک روز بنشین پایِ مِنبَر

مسائل بشنو از مُلّای مِنبَر

۵۲

شبِ اوّل که ماتحتت درآید

به بالینت نکیر و منکر آید

۵۳

چنان کوبد به مغزت تویِ مَرقَد

که میرینی به سنگِ رویِ مرقد!

۵۴

غرض آن‌قدر گفت از دین و ایمان

که از گُه خوردنم گشتم پشیمان

۵۵

چو این دیدم لب از گفتار بستم

نشاندم باز و پهلویش نشستم

۵۶

گشودم لب به عرضِ بی‌گناهی

نمودم از خطاها عذر خواهی

۵۷

مکّرر گفتمش با مدّ و تشدید

که گُه خوردم، غلط کردم، ببخشید!

۵۸

دو ظرف آجیل آوردم ز تالار

خوراندم یک دو بادامش به اصرار

۵۹

دوباره آهنش را نرم کردم

سرش را رفته رفته گرم کردم

۶۰

دگر اسمِ حجاب اصلا نبردم

ولی آهسته بازویش فشردم

۶۱

یقینم بود کز رفتارِ این بار

بِغُرَّد همچو شیرِ ماده در غار

۶۲

جَهَد بر روی و منکوبم نماید

به زیرِ خویش کس کوبم نماید

۶۳

بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را

لبِ بام آورد همسایه‌ام را

۶۴

سر و کارم دگر با لنگه کفشست

تنم از لنگه کفش اینک بنفشست

۶۵

ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار

تحاشی می‌کند، امّا نه بسیار

۶۶

تغیّر می‌کند، امّا به گرمی

تشدّد می‌کند، لیکِن به نرمی

۶۷

از آن جوش و تغیُّرها که دیدم

به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم

۶۸

شد آن دشنام‌هایِ سختِ سنگین

مبدَّل بر جوان آرام بنشین!

۶۹

چو دیدم خیر بند لیفه سُستَست

به دل گفتم که کار ما دُرُستَست

۷۰

گشادم دست بر آن یارِ زیبا

چو مُلّا بر پلو مؤمن به حلوا

۷۱

چو گُل افکندمش بر رویِ قالی

دویدم زی اَسافِل از اَعالی

۷۲

چنان از هول گشتم دست‌پاچه

که دستم رفت از پاچین به پاچه

۷۳

از او جفتک زدن از من تپیدن

از او پُر گفتن از من کم شنیدن

۷۴

دو دستِ او همه بر پیچه‌اش بود

دو دستِ بنده در ماهیچه‌اش بود

۷۵

بدو گفتم تو صورت را نکو گیر

که من صورت دهم کارِ خود از زیر

۷۶

به زحمت جوفِ لنگش جا نمودم

درِ رحمت به رویِ خود گشودم

۷۷

کُسی چون غنچه دیدم نو شکفته

گلی چون نرگس اما نیم خفته

۷۸

برونش لیمویِ خوش بویِ شیراز

دَرون خرمایِ شهدآلودِ اهواز

۷۹

کُسی بَشّاش تر از روی مؤمن

منزَّه تر ز خُلق و خویِ مؤمن

۸۰

کُسی هرگز ندیده رویِ نوره

دهن پر آب کُن مانندِ غوره

۸۱

کُسی بر عکسِ کُس‌های دگر تنگ

که با کیرم ز تنگی می‌کند جنگ

۸۲

به ضرب و زور بر وی بند کردم

جِماعی چون نبات و قند کردم

۸۳

سرش چون رفت خانم نیز وا داد

تمامش را چو دل در سینه جا داد

۸۴

بلی کیرست و چیز خوش خوراکست

زعشقِ اوست کاین کُس سینه چاکست

۸۵

ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود

از اوّل تا به آخِر چهره نگشود

۸۶

دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم

که چیزی ناید از مستوریش کَم

۸۷

چو خوردم سیر از آن شیرین کُلُوچه

حرامت باد گفت و زد به کوچه

تصاویر و صوت

دیوان کامل ایرج میرزا - محمد جعفر محجوب - تصویر ۱۳۷

نظرات

user_image
P D
۱۴۰۱/۰۳/۲۰ - ۰۹:۰۴:۵۲
😍😍😍
user_image
محمد رضوانی
۱۴۰۱/۰۳/۲۸ - ۰۸:۴۳:۴۹
کلمات رکیک و‌شعر فارسی به قلم ...محمد رضوانی  دانش آموخته... ادبیات انگلیس  و‌امریکا بدون رودربایستی بخش شیرین هر زبان فحشهای آنست  یعنی همان کلمات رکیک .  در زبان انگلیسی این کلمات  چهار حرفی هستند  و درفارسی سه حرفی. در ۷ قرن پیش مولوی بلخی بسیار تلاش کرد تا به جامعه آن روز خود بفهماند که یک کلمه رکیک فقط یک کلمه از زبان است نه بیشتر و نه کمتر. مولوی پس از دیوان شمس و هزاران قطعه شعر عرفانی به سراغ کتاب دیگر خود می رود مثنوی معنوی.  در مثنوی معنوی مولانا با چرخشی هنرمندانه از یک فیلسوف و عارف بدل به یک طنز پرداز قهار می شودکه با بکارگیری واژگان رکیک باز هم بزرگترین درس ها و ارزشمندترین مفاهیم را به شیوهای دیگر و به نگاه طنز  بیان میکند.برای همین ،مولانا مردی برای تمام اعصار است. در جایی که شنونده و مخاطب از پیام های معنوی با بار واژه های ارزشی و اعتقادی مبتذل خسته و  از آن روگردان میشود آنگاه مولانا با نگاه طنز وهزل برگ برنده ای دیگر  رو می کند و کارهایی با مضمون فوق العاده ارزشمند در  قالب متفاوت ارایه می دهد. اما تفسیر جامعه ایرانی جالب است .به محض خواندن اولین قطعه شعری حاوی یک واژه رکیک،  بلافاصله ارجاع می دهند به انحرافات مولانا. صحبت از یک فرد در خیابان نیست صحبت از مولوی است. تشبث به کلمات رکیک از  مولوی متفاوت از هرزه گویی های یک فحاش در خیابان است.مضافا قصد مولانا از این کاربرد زبانی دامن زدن به کلمات رکیک و ارج نهادن به هرزه گویی نیست . بلکه یک موضوع مهم در تمام پیام مولوی نهفته است و آن اینکه یک واژه رکیک فقط یک کلمه است و نه بیشتر . قرنهاست در فرهنگ ایرانی کلمات رکیک پنهان شده اند تا هر کدامشان بار یک کوه یابند  مثالی را عرض میکنم : فرض کنید یک روز هنگامی که از خانه بیرون می آیید همسایه آن طرف تر به هر دلیل در یک لحظه خاص یک واژه زشت بکار میبرد. بدون اینکه عمدی باشد یا اینکه متوجه شما باشد . ذهنیت شما از آن لحظه نسبت به این فرد تغییر میکند و او را به عنوان یک آدم بی خانواده طبقه بندی میکنید.  آیا این نوع قضاوت عمیق و سختگیرانه ناشی از عدم تناسب جرم و مجازات نیست ؟ در  زبان انگلیسی کلمات رکیک  مثل فارسی مصداق ندارد . در فارسی کلمات رکیک بدلیل قرنها پنهان شدن در پستو  گوشخراش و زبری آوایی دارد. این کلمات تمرین نشده وهر یک کلمه یک کوه است . ناهنجاری صوتی این کلمات بقدری بالاست که در میان صدها نوع صدا آشکار است . اخیرا بدلیل همین کلمات خانمها را از ورزشگاه منع میکنند .!!! گنه کرد در بلخ آهنگری زدند در شوش گردن مسگر یک راه حل درست برای صورت مسئله غلط.!! صورت مسئله غلط راه حل درست ندارد. دلیل آن اینست که خودمان را به کری وکوری زده ایم. خانمها وقتی در خیابان راه میروند انواع و اقسام این حرفها را از افراد میشنوند( با پوزش حقیقتی تلخ است ) بله از ما میشنوند .حال چرا در ورزشگاه شنیدن یک جمله زشت اینقدر مهم است ؟  با این تفاوت که فضای ورزشگاه ریتم و وزن موسیقیایی به همین کلمات میدهند و دریک نظام جمعی بصورت تیمی فحش میدهند ( این شوخی بود جدی نگیرید) این همان برخورد دوگانه ریاکارانه با موضوع است . ریا در بن تفکرات ماجای گرفته. ترجیح میدهیم راه رفتن خانمها در خیابان و مزخرف گفتن جمع زیادی به ایشان را نادیده بگیریم و زیرسبیلی در کنیم  ولی ورزشگاه ....خانمها نروند. اما از نظر ساختاری کلمات رکیک انگلیسی ماهوی از فارسی متفاوت است. در انگلیسی بیشتر کلمات رکیک فقط همان معنی رکیک را نمیدهند. یعنی هم یک کلمه رکیک است و هم یک اسم مذکر . حال متوجه میشوید که کلمات رکیک انگلیسی اصلا زبری شنوایی و ناهنجاری آوایی ندارند . اما کلمات رکیک فارسی در پستوی ذهن ایرانیان از بطرف یک سنگر محافظ در جلوه بیرونی دارند از طرف دیگر یک معبد فردی یا محفل خصوصی با باجناق و یا یک دوست نزدیک است که گلواره های این کلام تفریحی محفلی وفوق العاده شیرین وماندگار فراهم میکند. این هم ریا و دوگانگی در زبان است.  اما در عرصه عمومی خیر. حق بدهید که کلمات رکیک فارسی از تیر تفنگ پژواک بیشتری یابند واقعیت اینست که با بردن کلمات رکیک به اندرونی زبان خودمان ناخودآگاه و ناخواسته آنها را بزرگ کرده ایم.تنها راه برون رفت از این بحران زبانشناسی عادی شدن آنها بدلیل فهم بالای خودمان از زبان و عناصر آن است  و نه بدلیل هرزه نگاری.  باید از این واژگان براحتی گذر کرد اما اگر شما جزی آن دسته هستید که معتقدید باید سانسور کرد این کمینه خدمت شما عرض می کنم هفتصد سال این واژگان در حرم خانه زبان جاخوش کرده و از کاربرد عمومی  زبان محروم ماند. نتیجه این بوده که اولاً این واژگان بار معنایی بسیار بسیار سنگین به خود گرفته که این نابجاست ثانیاً بر طبق ضرب المثل زیبای عربی «الانسان حریص علی ما منع» نوجوانان ایرانی وقتی به سن نوجوانی می رسند به یک ماشین هرزه گو بدل می شوند . دلیل این افراط در به کار بردن واژگان کذایی دقیقا همان ممنوعیت و پستوخانه و حرم خانه است. زمان آن رسیده حرم خانه ها را تعطیل کنیم و واژگان رکیک را از حرمسرا آزاد کنیم و آن واژگان با ظاهری به مانند سایر واژگان در یک روند تدریجی و‌تکاملی در جامعه عمومیت یابند ومانند هدف های دوربین های شکاری هدف شکارچی ها قرار نگیرند.  مطمئناً این دوره گذار برای هم نسل های من کاری بسیار سخت است اما صادقانه عرض می کنم آنچه که مولانا از پس هزاران صفحه اشعار ارزشمند عاجز ماند امروز توسط موسیقی نسل جوان در حال کار کردن است . موسیقی نسل جوان امروز  با عادی سازی این واژه ها و بدون دامن زدن به آنها بدون ارزش گذاشتن به هرگونه هرزه نگاری این واژه ها را در موسیقی امروز به طور خیلی طبیعی و نرمال به کار می برند و گوش بچه ها ( پسر ها و دختر های ۱۲ تا ۱۵ ساله امروز ) به این واژگان آشناست.  از آن جالب تر اینکه نهادهایی مثل رادیو جوان در معرفی بهترین آهنگهای هر ماه این موضوع را سانسور نمیکند.  برخورد  فهیمانه و معمولی با این واژگان از سوی دست اندرکاران رادیو جوان یکی از سازمانها و نهادهایی است که در این آزادسازی واژه ها از اسارت ما انسان ها میتواند نقش بسیار موثری داشته باشد .  جا داره درود بر این نسل بفرستیم . آنچه نسل جوان امروز وموسبقی  میکند دامن زدن به بی ادبی وگسترش بی عفتی نیست بلکه پذیرفتن منطقی یک اصل مهم  زبانشناسی است :  کلمات رکیک بخشی زنده از زبان و بخشی حقیقی از صرف و نحو فارسی است .باید آنها عادی سازی شوند .  این مقاله تقدیم به ایرج شیرین سخن که ۱۰۰ سال پیش این دیدگاهها را داشت     . 
user_image
Mostafa Tahmasbi
۱۴۰۱/۰۷/۲۴ - ۰۷:۳۷:۴۰
این آقای رضوانی چه حوصله ای داشت  کاملا ستودنی
user_image
حسن حضرتی پور
۱۴۰۱/۱۰/۱۱ - ۱۴:۲۹:۱۳
جناب آقای شمس دست مریزاد.  حقیر هم دبیر هستم و نظرات حضرتعالی را تایید می‌کنم‌. امید که پندگیر باشیم.
user_image
احمد رحمت‌بر
۱۴۰۱/۱۱/۲۴ - ۰۳:۰۰:۰۵
الپر: زرنگ، زیرک، متقلب.
user_image
احمد رحمت‌بر
۱۴۰۱/۱۱/۲۴ - ۰۳:۱۴:۳۳
تحاشی: دوری کردن. تغیر: برآشفتن، پرخاش. تشدد: سختی کردن. لیفه: جای بند یا کش در کمر شلوار. پاچین: دامن زنانه چین دار  
user_image
Arshak Reici
۱۴۰۲/۰۱/۲۹ - ۰۹:۱۴:۰۷
بسیار زیبا و پر معنی بود  
user_image
محمود طیّب
۱۴۰۲/۰۲/۱۰ - ۰۹:۲۳:۰۵
با درود  بیت 63 یک واژه اشتباه افتاده که تصحیح شد: بپیچید باید بشود: بپیچد
user_image
کامیار کامیاب
۱۴۰۲/۰۴/۰۲ - ۰۰:۳۱:۴۰
باز هم سروده ایی دگر از استاد سخن زنده یاد ایرج میرزا، بسیار زیبا و نغز. استاد سروده های دو پهلو و پر معنا.  امیدوارم،  دوستانی که خود را دانش آموخته ی زبان پارسی میدانند از این سرده بهره برده باشند و جبهه گیری ننمایند‌ که شایسته ی "پارسیان" و پارسی زبانان با هر گویشی نیست.
user_image
سعمن
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۱۶:۰۵:۰۴

پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا: پیامی هست از من سوی ایرج ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرجپیامی واضح و گویا و روشنببر از جانب دل خسته »سعمن« کجا آسوده جمع آید به یک جا عفاف و عشوه و رندی و تقواسه قفله می کنی شبها چرا پس در خانه ز بیم دزد ناکس چرا در خانه پنهان می کنی زر نریزی روی خاک و پله و دراگر خود در پی دزدی نباشیچرا از بهر حفظش در تلاشینمی گویی مگر باشد دلت پاک نباید دیگرت باشد ز کس باک برو اینک سر هر کوی و برزننشان ده هر چه در صندوق و مخزن
user_image
سعمن
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۱۶:۰۵:۳۲
نداری گر تو با دزدی سر و کار برو از درب خانه قفل بردارکنون دیدی که حرفت نادرست است دلیل و منطقت هم سست سست است حفاظ گوهر زیبایی زنز دست مرد بی ناموس رهزن حجاب است و حجاب است و حجاب است یقینا بهترین راه صواب استاگر همجنسبازی از حجاب است چرا در غرب بی حد و حساب است اگر غربی نداند راه بازی چرا قانون شده همجنسبازیزن غربی اسیر دست مرد استپر از تنهایی و رنج است و درد استزن غربی دگر قدری ندارددر آن ماتمکده صدری نداردمبین آن چهره و موهای رنگین قدش خم گشته زیر کار سنگین
user_image
سعمن
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۱۶:۰۶:۰۶
فرو پاشیده کانون محبت شده بی بند و باری رسم و عادت اگر قبلا اسیر دست شو بودولی کدبانوی خوش رنگ و بو بودکنون گشته اسیر کل مردان زبهر خورد و خوراکش پریشانگر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است ز یمن بانوان با حجاب استاگر فورا از این ره بر نگردددگر خر مهره هرگز زر نگردد نشان حر و آزادی حجاب است به غیر از این نه آزادی سراب است زن عریان اسیر یک جهان است پی کسب رضای این و آن است نخواندی در بیان معنای جلباب و یا خواندی خودت را می زنی خواب بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن چنین یاوه مگو شرم از خدا کن مزن خود را به خواب ای مرد عاقل چرا هستی ز کنه کار غافلاگر باشد عفیف و با حیا زنبود پوشیده در هر کوی و برزن
user_image
سعمن
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۱۶:۰۷:۲۲
زنان را عفت و عصمت حجاب است نه ناز و عشوه و گفت و جواب استسخن کوتاه کن ای مرد نادان شود ارزان چو گوهر شد فراوان
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۲/۰۸/۳۰ - ۰۰:۱۸:۴۵
سلام    جناب شمس عزیز     از حسن توجه شما ممنونم وچون این یک سایت ادبی است به دلیل احترام به حقوق دیگران چه بهتر است ازطرح وبحث موضوعات غیر مرتبط اجتناب کنیم.    شاد باشی عزیزم
user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۲/۰۹/۲۶ - ۱۶:۳۰:۰۸
سپاس از شما جناب کرمان گرامی  این نشان دهنده شخصیت عمیق و شعور بالای شماست ،  ارسال شعرهای جناب صائب عالی و بجا بود 👌👌👏👏🙏🙏 ای کاش مردم ما تحمل نظر مخالف  را تمرین کنند و یاد بگیرند بدون بی احترامی و توهین به دیگران ، با استدلال و منطق نظر خود را محترمانه بیان و در کمال آرامش و ادب توام با تامل موافقت یا مخالفت کنند  به قول جناب سعدی  تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد    
user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۰/۰۴ - ۱۱:۴۵:۵۷
مصراع نخست این بیت و بیت بعدی تضمینی‌ست از حافظ بدین نشانی
user_image
علی‌ اکبر جلالی
۱۴۰۳/۰۱/۱۶ - ۲۱:۳۸:۱۳
کریاس؟ 
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۳/۲۸ - ۱۲:۵۹:۱۶
سلام بر همراهان گنجور    استنباط کلی از این مثنوی فقط این است که زنان که نیمی از جمعیت یک جامعه میباشند ،  به عنوان یک نیروی بالقوه زمانی که وارد عرصه های مختلف اجتماعی شونداین نیرو بالفعل میگردد واین تنها در سایه  تحصیل علوم وفنون میباشد که در جامعه زمان ایرج میرزا  همانند اکنون طالبان برای ایشان بدلیل تعصبات واهی که به آن رنگ ولعاب مذهبی  هم میدهند ممنوع بوده دغدغه ایرج این بوده که اگر مردی باسواد شود صرفا او با سواد است ولیکن اگر زنی با سواد باشد قطعا فرزندانی با کمالات  را پرورش خواهد داد  واین باعث تحولی اساسی در جامعه میگردد ومخالفت ایشان یا سایرین با اصل حجاب هم شاید نبوده بلکه با اجباری بوده که از  سوی قشری به زنان تحمیل میشده وضرری که به تبع آن حاصل میگردد وداستان زن محجبه را که نقل میکند نه این است که این اتفاق واقعی است و شاید تمثیلی است از نادانی زنان آن دوره  آنجا که گفته حجاب زن که نادان شد همین است  ....و مقصود اشاعه برهنگی وبی بند وباری نبوده ونباید این موضوع اشتباه تلقی گردد.  
user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۳/۰۴/۲۵ - ۱۵:۱۰:۵۶
فغان کامروز دم سی سال ماراست نه فرزند و زن و اموال ماراست یکی دارد زنی،آنم عجب چیز  و بر ناچیز مردم میشود هیز یکی نابرده هرگز  ساعتی رنج ز الطاف پدر شد صاحب گنج من ناچیز که اموالی ندارم  نظر بر لعل خوشخالی ندارم  چنان دیده به مه رویان ببستم ‌که برآنند مبادا خواجه هستم گر از ارث پدر چیزی ببیختم ز پابند تجرد میگریختم  کو بدتر زمن وضعش خراب بود همی بدتر ز من بختش بخواب بود کنون هم که مرا سربار گشته ست شریک مزد هر برج کار گشته ست ز فرط بیکسی با جیب خالی  پناه بردم به معشوق خیالی چو عنقا را بلند است آشیانه شدم قانع به تخم مرغ خانه دگر اندر سرم فکری به زن نیست درون سینه ام حب وطن نیست