
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۰۰
۱
تو شمعی و منت پروانه باشم
به عشقت در جهان افسانه باشم
۲
اسیر غم به یاد آشنایی
ز وصلت تا به کی بیگانه باشم
۳
مسلسل مانده در زنجیر زلفش
به زاری تا به کی دیوانه باشم
۴
تو بر طرف چمن در شادی و من
بدین سان با غمت همخانه باشم
۵
از آن خال سیاه و زلف چون دام
چو مرغی در هوای دانه باشم
۶
ندانم تا به کی جان در کف دست
خروشان در پی جانانه باشم
۷
درین دریا که موجش خون دلهاست
به جست و جوی آن دردانه باشم
۸
جهان ویران شد از آشوب هجرت
چرا من خود درین ویرانه باشم
۹
دلم بوسی ز لعلت خواست گفتم
اگر فرمان دهد پروانه باشم
نظرات