
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۰۱
۱
سرو قد تو رسته روان بر کنار چشم
گه بر سرش نشانم و گه در کنار چشم
۲
بر روی تو نظر نتوانیم بعد از این
تا بر رخت ز ما ننشیند غبار چشم
۳
سرو قدت به خون جگر پروریده ام
زان رو کش آب داده ام از جویبار چشم
۴
آزار مردم این همه خوش نیست دلبرا
نازک بود دو دیده ما کار و بار چشم
۵
یک جرعه می ز لعل لب خویش نوش کن
تا بشکند به معجز لعلت خمار چشم
۶
چون غمزه در فراق تو برهم زنم بتا
خون می رود به دامنم از رهگذار چشم
۷
بی روی تو جهان همه تیره ست پیش ما
زیرا سیه شدست مرا روزگار چشم
۸
از گلشن وصال تو خواهیم رنگ و بوی
تا دشمن تو را شوم ای دوست خار چشم
نظرات