جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۰۶

۱

ز زلفت بو نمی یابد دماغم

به خون دیده می سوزد چراغم

۲

مرا در دل بُد این پیکان هجران

نهادی از جفا بر سینه داغم

۳

چو شادی از وصالش نیست ما را

چه تدبیرم بباید ساخت با غم

۴

چو امکان نیست یک گل چیدن از وصل

چه حاصل ای جهان از باغ و راغم

۵

جهان بی روی گلرنگش نخواهم

که از جنّت بود با او فراغم

۶

صبا آورد از زلفش نسیمی

ز بوی آن معطّر شد دماغم

۷

چو گل از باغ بیرون رفت اکنون

حوالت کرد هجرانش به داغم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۸۱

نظرات