جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۱۴

۱

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم

بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم

۲

دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی

در بحر غم گرفتار در جستن وصالم

۳

کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی

کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم

۴

در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز

استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم

۵

خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه

خون دل جهانی گویی بود حلالم

۶

تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی

بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم

۷

حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست

نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۸۴

نظرات