جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۱۵

۱

چرایی این چنین فارغ ز حالم

ز درد هجر تو تا چند نالم

۲

ز من پرسی که چونی جانم ای جان

گرفت از جان خود بی تو ملالم

۳

به هجرانم بگو تا کی کنی قید

شبی ننوازی آخر از وصالم

۴

ز آه سوزناکم زلف خود بین

که حالش شد پریشان تر ز حالم

۵

نکردی از وصالم یک زمان شاد

بسی دادی به هجران گوشمالم

۶

چه باشد ار به لطفت شربت آبی

دهی زان چشمه آب زلالم

۷

مگر در صبحدم آرد نسیمی

ز سوی لطف تو باد شمالم

۸

کمالش را کماهی چون بگویم

چو من مدهوش حیران در جمالم

۹

خیالش مونس جان جهانست

ولی یک دم نیاری در خیالم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۸۴

نظرات