
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۲۶
۱
من تو را یار خویش می دانم
همچو مرهم به ریش می دانم
۲
چون نداری عنایتی سوی ما
این هم از بخت خویش می دانم
۳
بی رخت گل ز خار نشناسم
بی لبت نوش نیش می دانم
۴
از جفا کم نمی کنی چکنم
من وفا از تو بیش می دانم
۵
گرچه بیگانگی کنی با ما
من تو را به ز خویش می دانم
۶
هرچه دشمن مرا ز پس گوید
فعل او را ز پیش می دانم
۷
مذهب عشق ما دگر چیزست
من جهان را ز کیش می دانم
تصاویر و صوت

نظرات