جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۳۱

۱

از دست غم عشق تو فریاد کنانم

بودم ز شب هجر تو نالان و چنانم

۲

گر زآنکه نه آنی که بدی با من مسکین

باری من بیچاره به عشق تو همانم

۳

دل بردی و دلداری ما نیک نکردی

بالله که مرا با تو نه این بود گمانم

۴

تا چند کنی جور بدین خسته دل ما

از چرخ چهارم بگذشتست فغانم

۵

رحمی بکن آخر به من خسته کزین بیش

ای دوست جفا از تو کشیدن نتوانم

۶

گر نیست به دل مهر منت نیست نزاعی

بازآی که بر وصل تو مشتاق ز جانم

۷

چون سوسن آزاد به سرسبزی قدّت

در مدح و ثنای تو همه بسته زبانم

۸

سودست مرا عشق و زیانست مرا جان

افتاد به عشق تو بسی سود و زیانم

۹

تا ظن نبری کز تو مرا هست صبوری

من زنده به بوی غم عشقت به جهانم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۹۰

نظرات