
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۳۶
۱
پشتم ز فراق شد خم
کم نیست ز دیده روز و شب نم
۲
شد ریش دلم ز نیش هجران
جز وصل توأش مباد مرهم
۳
آخر مددی که جان غمگین
آمد به لب ای نگارم از غم
۴
این آتش سوزناک هجران
خونابه ز دیده راند هردم
۵
می بینم و با من وفاجوی
از جور و جفا نمی کنی کم
۶
بنیاد ستم نهاده ای باز
بر ما بگذشت و بگذرد هم
۷
چون چشم تو ناتوان بماندم
چون زلف تو کار رفته درهم
۸
از یار و دیار دور گشتم
بر خاک مذلّت اوفتادم
۹
گویند که همدمی نداری
ما را به جهان غمست همدم
تصاویر و صوت

نظرات