جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۳۷

۱

در سرم هست که سر در سر کار تو کنم

جان نخواهم که بود بی رخ تو در بدنم

۲

سالها تا شب هجران تو بر من گذرد

که ز درد غم عشقت مژه بر هم نزنم

۳

به دو چشم تو که چون زلف تو بر ماه رخت

هردم آشفته و شوریده و بی خویشتنم

۴

سر تسلیم چو حکمست مرا اندر پیش

لیکن ای دوست دمی چون بنوازی نزنم

۵

به خیال قد و رخسار تو در فصل بهار

اتّفاقاً گذر افتاد به سوی چمنم

۶

سرو دیدم که به بالای جهان می نازید

گل رخ از غنچه برون کرد که ماه سمنم

۷

گفتم ای باد صبا زود بدم تا بر دوست

گر مجالی بود آنجا که بگویی سخنم

۸

گو که من بی رخ زیبا و قد رعنایت

گل کجا می برم و سرو روان را چکنم

۹

زود بشتاب که گر بر سر خاکم گذری

از تف آتش دل سوخته یابی کفنم

۱۰

یاد لعل لب تو پیش شکر می کردم

نیشکر دست برآورد و بزد بر دهنم

۱۱

پیش لعل لبت ار غنچه دهن بگشاید

بزنم بر دهن او همه درهم شکنم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۹۲

نظرات