
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۴۸
۱
جز غم چو نیست حاصل ایام چون کنم
تا کی دو دیده در غم او پر ز خون کنم
۲
تا کی ز دیده اشک چو سیماب بفکنم
تا چند من به غصّه دوران زبون کنم
۳
تا کی غم زمانه بی مهر دون خورم
تا کی قد الف صفتم همچو نون کنم
۴
جان می دهیم تا نظری بر جهان کند
باشد به حال زار خودش رهنمون کنم
۵
چشمت نگوید ای بت مهر و ز مردمی
تا کی به شیوه این همه فکر و فسون کنم
۶
آن بار کز فراق رخش بر دل منست
گر یک حواله زان به کُه بستون کنم
۷
از پا درآید او به یقین و هزار آه
از دل برآورد من بیچاره چون کنم
تصاویر و صوت

نظرات