
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۶۱
۱
پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم
تا روز از دو دیده هر شب میان خونم
۲
خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه
داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم
۳
ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم
وز چشم و زلف تا کی داری به صد فسونم
۴
تا چند بی دل و یار در کوی هجر گردم
چون نیست وصل ممکن دل باز ده کنونم
۵
هر لحظه بی وصالت از عمر می شود کم
هردم ز درد هجران غم می شود فزونم
۶
زلفش به سوی سودا دل می کشد، ز لعلش
یک بوسه گر دهد یار ساکن شود جنونم
۷
قدّی الف صفت بود اندر جهان خوبی
ما را ولی فراقش کردست همچو نونم
تصاویر و صوت

نظرات