
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۸۸
۱
ما در دو جهان جز دلکی ریش نداریم
جز غصّه ز بیگانه و از خویش نداریم
۲
با این همه گر هر دو جهان عرضه دهندم
ما دست دل از دامن درویش نداریم
۳
گر دوست سوی ما نگرد عین عنایت
حقّا که غم از طعن بداندیش نداریم
۴
قربان کمان گوشه ابروی تو گشتیم
چون تیر جفاهای تو در کیش نداریم
۵
مجروح شد از تیر جفایت دل مسکین
جز لطف تو ما مرهم این ریش نداریم
۶
آخر چه شود گر بنهی مرهم لطفی
بر ریش که ما مرهم این نیش نداریم
۷
گویند به ترکش کن و دل باز به دست آر
مشکل همه آنست که این کیش نداریم
۸
باری ز جهان حاصل عمر از غم عشقش
جز دیده ی گریان و دل ریش نداریم
تصاویر و صوت

نظرات