جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۸۹

۱

گفتم به دل که ای دل دانی که در چه کاریم

چون زلف خوب رویان آشفته روزگاریم

۲

نه یار در بر ما نه دل به دست داریم

با خون دیده و دل روزی همی گذاریم

۳

یک دم نظر به حالم از لطف خویشتن کن

ای نور هر دو دیده کز عشق زار زاریم

۴

رحمی به دل نداری دانم تو را به جایم

باشد تو را بسی کس ما جز تو کس نداریم

۵

پرسی تو حال زارم جانا نگفتنم به

کز آرزوی رویت مجروح و دل فگاریم

۶

شوق رخ تو جانا گفتا که در چه کاری

جز تخم مهر رویت گفتم به جان چه کاریم

۷

ای دل جهان و جان را در کار عشق کردی

صبری بکن خدا را تا دست از او بداریم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۰۹

نظرات