جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۹۲

۱

تا به کی در غم عشق تو چنین درسازیم

زآتش مهر رخ دوست چو زر بگدازیم

۲

شمع جمعی تو و پروانه بیچاره منم

با میان آی که تا در قدمت سر بازیم

۳

همچو سروم ز در ای دوست به شادی بخرام

تا نثار قدمت ما سر و زر در بازیم

۴

در جهانم هوس خاک سر کوی تو بود

در هوای شب وصلت صنما چون بازیم

۵

در فراق رخت ای دوست چه پرسی حالم

با غم و غصّه و با خون جگر می سازیم

۶

کس در این واقعه دست من مسکین نگرفت

غیر اشکم که در این واقعه ها دمسازیم

۷

گفته بودند که تو بنده نوازی دانی

خود نگفتی که جهان را شبکی بنوازیم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۱۰

نظرات