
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۰۹۶
۱
گر نسیم کوی او دارد مسلمانان نسیم
جان همی باید فدا کردن نسیمش را نه سیم
۲
روزگارم بس مشوّش کرده ای چون زلف خود
بی تو در تن می نخواهم جان شیرین حق علیم
۳
گر بود با دوست دوزخ هست فردوس برین
ورنه بی او کی توانم دید جنّات نعیم
۴
وعده ای دادی که کامت می دهم یک شب بده
وعده خود را وفا کن عادتست این از کریم
۵
گر خراج زلف و لعلت ملک هم باشد رواست
با دو زلف همچو جیم و با دهان همچو میم
۶
هر زمان خویت عزیز من دگرگون می شود
ای دریغا گر تو را بودی مزاجی مستقیم
۷
جز غمت در دل نیاید هر زمان در عشق تو
جز خیالت نیست ما را مونس و یار و ندیم
۸
آهنین پولاد را آه دل من نرم کرد
واین دل چون سنگ او بر ما نمی گردد رحیم
۹
سالها بگذشت تا یادم نیارد در جهان
خود نمی گویی که هرگز بنده ای دارم قدیم
تصاویر و صوت

نظرات