
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۰۷
۱
پیش چوگان جفایت صنما چون گویم
قصّه ی درد خود و جور تو را چون گویم
۲
چون طبیب از من بیچاره ملولست مدام
چاره درد دل خسته چرا می جویم
۳
خبرت نیست نگارا ز غم هجرانت
که به خون دل و دیده رخ جان می شویم
۴
چون امید من دلخسته تویی در عالم
به علی رغم حسودان نظری کن سویم
۵
بشنو از من که به جان آمدم از درد فراق
من آشفته که بر روی تو همچون مویم
۶
تا چند گفتند که باز از سر پیمان رفتی
مشنو ای دوست خدا را سخن بد گویم
۷
تا جهان باشد و جان هست و نفس خواهد بود
من ره عشق تو را از دل و جان می پویم
تصاویر و صوت

نظرات