
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۱۶
۱
به خدایی که جز او نیست خداوند جهان
که مرا عشق تو شد در همه دم همدم جان
۲
هر سحر بهر وصالت به دعا می گویم
که الهی تو مرا زود به مقصود رسان
۳
همدمی نیست بجز غصّه مرا روز فراق
چاره ای نیست بجز ناله و زاری و فغان
۴
بار دیگر ز خدا دولت وصلت خواهم
می دهم جان به امید ار دهدم عمر امان
۵
چون روانم قد او بود روان شد ز برم
جان پژمرده روان شد ز پی سرور روان
۶
کی رسد کام از آن لب به دل خسته ی من
که رسانید فراق تو مرا جان به لبان
۷
به وصالت که دمی با من بی دل بنشین
بیش ازینم به سر آتش هجران منشان
۸
قوّت جان منی دور مباش از بر من
نور چشمی مشو از دیده غمدیده نهان
۹
گرچه یادم بشد از یاد تو ای یار عزیز
یکدم از یاد تو غافل نبود جان جهان
تصاویر و صوت

نظرات