جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۱۲۱

۱

ای صبا نیست به عالم چو قدش سرو روان

تو برو وز من خاکیش سلامی برسان

۲

چون سلامش برسانی ز من خسته بگو

که مرا از غم ایام فراقت برهان

۳

یا رب آن شب چه شبی باشد و آن روز چه روز

که درآید ز در بخت من آن سرو روان

۴

آفتابست رخ روشن جان پرور تو

تا به کی ذرّه صفت از تو شوم سرگردان

۵

دل فکندم به بلای سر زلفت بازآی

تا کنم در سر کار تو سر و جان جهان

۶

بلبلا باد صبا گل ز تو بربود و برفت

چاره ای نیست بجز صبر برو قصّه مخوان

۷

گفتم آن دلبرم از روی کرم بازآید

واپس آمد چو بدیدیم همان بود همان

۸

بود در خاطر من کاو ز جفا برگردد

بر وفا و کرم دوست نه این بود گمان

۹

رحمتی بر من دلخسته کن ای بی رحمت

گر به دل دوست نداری تو بدارم به زبان

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۲۰

نظرات