
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۴۷
۱
بیا و دیده جانم به وصل بینا کن
به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن
۲
به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام
زبان بلبل جان را به طبع گویا کن
۳
چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو
دری ز وصل نگارا به روی او وا کن
۴
ز هجر چشمه ز چشمم روان شدست بیا
درون دیده ما همچو سرو مأوا کن
۵
ز درد عشق دلا گر پناه می طلبی
پناه در شکن زلف یار پیدا کن
۶
به چشم جان به رخ خوب او ببین و زکات
ز لعل دلکش او بوسه ای تمنّا کن
۷
ز روی لطف نگارا تو بنده ی خود را
درون خاطر عاطر به گوشه ای جا کن
۸
دلا ز آتش هجران بسان عود بسوز
جهان به آب دو دیده بسان دریا کن
تصاویر و صوت

نظرات