جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۱۴۸

۱

بیا ای سرو جان من کنار چشم ما جا کن

وگر در چشمه ننشینی درون جان تو مأوا کن

۲

ز حد بردی جفا بر من نمی پرسی شبی حالم

که گفتت این چنین جانا جفا چندین تو بر ما کن

۳

تو تا کی بسته ای بر ما در شادی بگو جانا

بیا وز وصل جان پرور به روی ما دری وا کن

۴

به رفتن ای دل و جانم چنین مشتاب از پیشم

ز روی مردمی آخر دمی با ما مدارا کن

۵

نمی گویم به دلبندی به وصلم می رسان هر شب

همی گویم که گه گاهی نظر بر ما خدا را کن

۶

قدش چون سرو بستانی بدید افکند سر در پیش

خجل شد گفتمش سروا زمانی سر به بالا کن

۷

به سرو ناز می گویم اگر دلدار من روزی

خرامد در چمن خود را فدای قد رعنا کن

۸

به گل گفتم اگر بینی رخ گلرنگ دلدارم

چو بلبل هر نفس تحسین آن رخسار زیبا کن

۹

سرافکندست نرگس در میان باغ و می گویم

برآور سر مشو محزون نظر در چشم شهلا کن

۱۰

دلا تا کی تو سرگردان چنین گرد جهان گردی

وطن در شست زلفین بتی دلخواه پیدا کن

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۳۱

نظرات