
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۵۳
۱
بیا دردم به وصل خود دوا کن
ز لعلت کام جان ما روا کن
۲
به وصلم وعده ی بسیار دادی
یکی زان وعده ها آخر وفا کن
۳
خلاف بی وفایی کز تو دیدم
وفا داری کن و ترک جفا کن
۴
مکن بیگانگی با ما ازین بیش
مرا با خود زمانی آشنا کن
۵
که گفتت ای نگار شوخ دلبر
چو چشم بد مرا از خود جدا کن
۶
مرا از وصل خود بنواز یک شب
نظر ای دوست آخر بر خدا کن
۷
به صلح آخر شبی از در درآیم
اگر مردی به ترک ماجرا کن
۸
تو سروناز بستانی حقیقت
شدم خاکت گذر بر سوی ما کن
۹
طبیب من تویی از روی احسان
جهانی را ز وصل خود دوا کن
تصاویر و صوت

نظرات