
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۵۸
۱
نگارا بر من مسکین نظر کن
ز آب چشم مظلومان حذر کن
۲
الا ای باد صبح ار می توانی
نگارم را ز حال ما خبر کن
۳
بگو ای سرو ناز بوستانی
ز لطفت یک زمان بر ما گذر کن
۴
دلا در دام عشق او اسیری
مرادت بر نمی آید سفر کن
۵
سفر کردن دوای درد عشقست
برو یا عشق او از سر بدر کن
۶
سنان غمزه اش خونریزتر گشت
توانی جان و دل پیشش سپر کن
۷
غم هجرانش چون استاد عشقست
بیا دل قصّه عشقش ز بر کن
۸
تو تا کی در جهان سرگشته گردی
برو دستی در آن آر و کمر کن
۹
ز سودا زود در زلفش درآویز
شکنج طره اش زیر و زبر کن
تصاویر و صوت

نظرات