
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۶
۱
جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
۲
از حد مبر جفا و بیندیش از وفا
زان رو که خار جور تو در جان خلیده است
۳
دانی که حال زار من خسته دل چه شد
جانم به لب ز دست جفایت رسیده است
۴
قدر وصال کعبه روی تو دلبرا
داند کسی که راه بیابان بریده است
۵
مرغ دل ضعیف من ای نور دیدگان
اندر هوای کوی وصالت پریده است
۶
گویی که صبر چاره ی کارت بود ولی
صبر از برم چو آهوی وحشی رمیده است
۷
ما با خیال دوست همه شب مصاحبیم
لیکن به راه شوق دل ما پریده است
۸
ما را به جز غمش نبود در جهان کسی
گرچه به جای من دگری برگزیده است
نظرات