جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۱۶۷

۱

به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن

گوا نه مردم دیده به راهش عذرخواهی کن

۲

بگو از شوق آن قامت قیامت می کنم هردم

سهی سروا به لطف خود به سوی ما نگاهی کن

۳

چو زلف کافرت جانا به سودا شهرتی دارد

که گفتت ای دل مسکین که سودای سیاهی کن

۴

اگرچه بر هلال ابرویت پیوسته مشتاقم

نظر بر ما بیا و همچو رویت هر به ماهی کن

۵

اگرچه صاحب حسنی و عشّاقان تو بسیار

چو آئینه رخت روشن حذر از سوز آهی کن

۶

منم طفل بشیر راه عشق ای یوسف کنعان

بده کام دلم باری نظر بر بی گناهی کن

۷

عزیز مصر دلها شد زلیخا در رخش خندان

ندادش کام دل دلبر برو رویش به چاهی کن

۸

گدای کوی وصل تو ز جان گشتم تو می دانی

بیا از روی لطف ای جان گدا را پادشاهی کن

۹

تو شاه لشگر عشقی خیالت غارت دل‌ها

کمند بگذار میل دل سوی خیل و سپاهی کن

۱۰

دلا از جاده اخلاص پا بیرون منه زنهار

دعای دولت جانان بگوی و رو به راهی کن

۱۱

جهانی دشمن جانم شده در عشق روی تو

دل خود را قوی دار و به درگاهش پناهی کن

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۳۷

نظرات